دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 19060
تعداد نوشته ها : 12
تعداد نظرات : 0
Rss
طراح قالب
GraphistThem261

صبر را باید خورد


که اگر زرد شود ....


نه اَبدن     تو به من فکر نکن


تو چرا حیرانی


گل آفتاب منی گردانی


نگرانی نکند


که هوا ابر شود


نگران  خورشید


نگرانی که مباد


برق زند دیده ی ابر


و بغرد بر تو


و بریزند همه


از هوای صبرم


و هوس های دلم اشک شود


اشک هایم همه از خنده ی زرد میزایند


قطره هائی آتش


تا از این فاصله جاری بشوند در پایت


و بسوزد بدنت از تب عشق


چه بسا


بوی تو را در همه جا پخش کند


که بسوزد چشمان....


***********


قاعده اول : گل آفتاب گردان همواره به طرف خورشید میچرخد،


 ولی انسان به همه طرف جز خدا


قاعده دوم : گل آفتاب گردان هیچگاه تاریکی را با


خورشید (نور) اشتباه نمیگیرد،


 اما انسان همواره تاریکی را به جای نور( خدا)


اشتباه میگیرد .


قاعده سوم : حداقل مثل گل آفتاب گردان باشیم و به


دنبال خوبیها (نور)  باشیم.


(سید علیرضا رئیسی گرگانی)

آرزو هایم


رنگین است


تا قلمم


با هوس هایت


میرقصد

(سید علیرضا رئیسی گرگانی)



ایــن نفــرتـو از مــن نگیر طاقـت ندارم

دارم بـــــرایــت نامــه ای پاکـــت ندارم


دیــوارمان بالا گــرفت برگرد گــَــــز کن


اخــلاق گنـدت را بیا یک کم عوض کن


مجنـون من اخمت تحمل کـردنـی نیست

تلخســت میـــدانی شـبیه بسـتنـی نیست


اصـــلا فرامـــوشـــم شـــده روزای اول

جانــم گلـــم بـودی، نمیکردی تو کل کل


یک عمـر اخـم و تخـم ، داره دیر میشه

دلقـک مگــر با خنده هاش درگیر میشه


با حقـــه بازی و کلــک ها رنگ کردی-

مــــن را- و قلبـــم را شبیه سنگ کردی


با این همه برگرد که من دل تنگ میشم

هـــــر چنــد همـــراه تــوو الدنگ میشم


بگــــذار تا یک شـــب سـر راحت بزارم

در خـانـــه ی تنگ چشــات تا بی قرارم


دارم بــرایــت نامـــــه ای پاکــــت ندارم

جـــز پاکـــت رویای خـــود حاجت ندارم



( سید علیرضا رئیسی گرگانی)


مسرور همین زندگــی جــاری خویشم


دربسـت اســیر دل تکــــراری خویشم


یک عمر اگر کندن جان شد به لب اما


سرزنده به ایـن گاری بیگاری خویشم


در پوش زدم من به سـر دیگ فراست


تا هــم نفـس محبـس بیعـــاری خویشم


احساس کنـم لمس شدم چونکه یقینن


افسرده تر از خنده ی افشاری خویشم


صبراست مرا در همه ی عمر خدا، تا


دلبســته بـه آئینـــه ی بازاری خویشم


نزدیک شدآن لحظه رئیسی  که بگوید


خاکستر ازاین آتـش سیـگاری خویشم




(سید علیرضا رئیسی گرگانی)

آنگاه که چشمانت

میدرخشند

در ذهنم

رویائی به وسعت خورشید

میسازند

قبل از آنکه

در پشت پلک هایت

فراموشم کنی


(سید علیرضا رئیسی گرگانی)

X