مسرور همین زندگــی جــاری خویشم
دربسـت اســیر دل تکــــراری خویشم
یک عمر اگر کندن جان شد به لب اما
سرزنده به ایـن گاری بیگاری خویشم
در پوش زدم من به سـر دیگ فراست
تا هــم نفـس محبـس بیعـــاری خویشم
احساس کنـم لمس شدم چونکه یقینن
افسرده تر از خنده ی افشاری خویشم
صبراست مرا در همه ی عمر خدا، تا
دلبســته بـه آئینـــه ی بازاری خویشم
نزدیک شدآن لحظه رئیسی که بگوید
خاکستر ازاین آتـش سیـگاری خویشم
(سید علیرضا رئیسی گرگانی)
جمعه بیست و یکم 7 1396 7:15